بار دیگر، شهری که دوست میداشتم

نویسنده:نادر ابراهیمی



قسمتی از کتاب:"

بخواب هلیا، دیر است.

 دود دیدگانت را آزار میدهد...

-التماس، شکوه زندگی را فرومیریزد.تمنا، بودن را بی رنگ میکند. و آنچه از هر

استغاثه به جای می ماند ندامت است...

_گل هل از یاد بردند که باغبان آنها را کوچک آفریده است، سرکشیدند و بلند شدند ما نتوانستیم با گل ها بجنگیم،...گل ها از آن که باغچه کوچک است، باغ کوچک است و دنیا کوچکتر از همه ی آنها نهراسیدند..."